شب دیرهنگام خوابیدم. صدای واق واق سگها گویی تمامی نداشت. فکر میکنم نپال یکی از بزرگترین کلونی سگهای دنیا باشد به هر ترتیبی که بود خوابم برد و صبح زود پاشدیم تا به فیل سواری برویم.
ابتدا با جيپ به محوطه فیلها رفتیم. آنجا شبیه پلکانهای هواپيما بود. یعنی باید از یک سکویی بالا میرفتیم تا بتوانیم سوار بر آقا و یا خانم فیل شویم. هر فیل ظرفيت چهار نفر را داشت به صورت پشت به هم روی یک محفظه چوبی بسته شده به پشت فيل سوار میشدیم و پاهایمان آويزان! چون گروه ما پنج نفره بود، من به ناچار! با یک گروه از دختران اجنبی سوار بر فيل شدم. یک دختر تاتارستانی و دو دوختر هلندی که گویی چندان هم از حضور من خوشحال نبودند. من قبل از این تجربه شتر سواری را هم داشتهام. خیلی خوشحالم که در این دوره زمانی زندگی میکنم و مجبور نيستم مثل افراد دورههای گذشته برای مسافرت از فیل و شتر استفاده کنم. معده و روده آدم، به طور کلی در دهنش است. کاروان فیلهای عزیز پس از گذر از رودخانه دوباره وارد جنگل شدند و اینبار استرس حمله حیوانات وحشی وجود ندارد. چرا که در ارتفاعی که شما قرار دارید کمتر حیوان وحشی به شما دستیابی دارد. پس از ورود به جنگل اینبار یک کرگدن بزرگ و تعداد زيادي گوزن مشاهده شد. نکته مهم در بازدید از جنگلهای حيات وحش این است که جنگل در حوالی طلوع آفتاب و غروب آفتاب فعاليت زیادی دارد و اگر انتظار دارید که حیوانات عزیز از قيلوله روزانه دست بردارند و در گرمای روز به کسب شکار و روزی بپردازند، سخت در اشتباه هستید.
به هر ترتيب جبران وضعیت روز گذشته شد و پس دیدن و عکس گرفتن از حیوانات جنگل بار و بنه خود را جمع کردیم تا به ترمينال!! برویم و عازم شهر پخارا شویم.
در ترمينال با دوستانمان که از مليتهای مختلف بودند خداحافظی کردیم و با امید به صلح و مودت بین ملتهای مختلف، آرزو کردیم که روزی در بخش دیگری از این کره خاکی همدیگر را ببینیم. آنها قرار بود به کاتماندو بروند و ما به پخارا. اینبار هم سوار یک مینیبوس شدیم که اوضاع اسفباری داشت. کاری نمی شد کرد، گرفتن ون و یا خودروی شخصی حدود صد دلار آب می خورد که….
فاصله بین چيتوان تا پخارا در حدود صد و هشتاد کیلومتر است که با حسابهای ایران حدود دو ساعت میشود. اما با محاسبات نپالی چیزی حدود شش الی هفت ساعت طی مسیر خواهد بود. جاده بسیار مناظر طبيعي زيبایی دارد که ارزش سفر زميني را دارد.
به هر حال وقتی که مینیبوس در چهل کيلومتری پخارا برای ناهار توقف کرد، هنوز درگیر محاسبات ذهنی خود بودم که زمانی دیگر که نمانده است. بازهم بر اساس سابقه ذهنی ترجیح دادم که چیزی در بین راه نخورم. اما موضوع دستشویی سابقه بردار نبود. برداشتم این بود که باید دستشوییهای بینراهی فوقالعاده کثيف و غیرقابل استفاده باشد. تصور من اشتباه بود. دستشویی خیلی تمیز بود و فقط تنها مشکل آن بود که به جای شلنگ و آفتابه یک سطل آب گذاشته بودند.
به هر ترتيب دیدم که دوستان همسفر خیلی با اشتها هم غذا میخورند. برای همین خودم را در غذای یکی از دوستان شریک کردم و کمی به غذای او دستبرد زدم. خوبی نپال این بود که عمده غذاها گیاهی محسوب میشدند و باب میل من بود که چندان میانهای با گوشت ندارم.
به هر ترتيب پس گذر از جاده زيبای چيتوان به پخارا به شهر کوهستانی پخارا رسیدیم. از آنجا که مسئول گروه فکر اقامت را نکرده بود، من بازهم استرس داشتم. در هنگام پياده شدن از مینیبوس، هوای خنک و کوهستانی پخارا بسیار روحنواز بود. در همین حین نمایندگان هتلها و مسافرخانهها، مسافران را احاطه میکنند و از آنها میخواهند که به هتل آنها بروند. نماینده یک هتل به من مراجعه کرد و گفت که هتل ما در Loenley Planet معرفی شده است. او را به مسئول گروه معرفی کردم و قرار شد که ابتدا اتاقها را ببینیم و اگر پسنديدیم، به آنجا برویم. هتل ساده و تمیزی بود و تصمیم گرفتیم که شب را در همانجا اقامت داشته باشیم. بدون استراحت وسایل را در هتل قرار دادیم و برای قایقسواری به کنار دریاچه فیوآ رفتیم. میتوان گفت که یکی از شاخصهای اصلی شهر پخارا همین دریاچه است و خیابان ساحلی که به امتداد این دریاچه شکل کشیده شده
است، منطقه توريستی پخارا محسوب میشود. کرایه قایق به صورت با قایقران و بدون قایقران است که بدلیل ارزانتر بودن، ما یک قایق بدون قایقران کرایه کردیم که فکر میکنم هزینه هر ساعت آن 1250 روپیه میشد (شاید هم اشتباه کنم). قایقرانی روی دریاچهای آرام و با منظره بسیار زیبای کوههای سرسبز همراه با وزش نسیم کوهستانی، بسیار آرامشبخش بود که خستگی سفر طولانی را از تن به در میکرد.
پس از قایقسواری برای شام و گشت شبانه در شهر حاضر شدیم. من شب را به تنهایی در خیابان ساحلی قدم زدم و با توجه به نزدیکی پایان سفر تصمیم به خرید سوغاتی گرفتم. یکی از مهمترین سوغاتی هایی که در نپال یافت میشود، شال و پشمينه است. شال و پشمينه که نوع کشميري آن معروف است در قیمتها و کیفیتهای مختلف یافت میشوند که تشخیص آن بسیار سخت است. البته برخی فروشندگان تاکید داشتند که شال و پشمينه نپالی کیفیتی بهتر از نوع کشمیری آن دارد. به هر ترتيب با مغازهدارهای زیادی صحبت کردم که از قضا چند نفر کشمیری بودند و مسلمان و وقتی که از هویت من باخبر میشدند بسیار خوشحال میشدند و باب گفتگو باز میشد. با فروشندهای به نام سجاد آشنا شدم که به من کمک زیادی در آشنایی با انواع شال و پشمينه نمود. به خصوص اینکه این بازار نیز توسط برادران چینی خراب شده بود و بیکیفیت بودن کالای چینی نزد نپالیها بسیار معروف بود.
در کنار شال و پشمينه، وسايل و کفشهای کوهنوردی بسیار در پخارا یافت میشد.
نکته جالب توجه این که در نپال اینترنت موبایل هم سرعت خوبی داشت و هم نسل سوم را پشتيبانی می کرد و هم بسیار ارزان بود و تبليغات زیادی برای آن انجام می شد. این هم یک نمونه که در کنار درياچه فيوآ بود
شب را با حس خوبی از آرامش به هتل بازگشتیم. چون برق نبود و در نتیجه وایفای هتل قطع بود. زودتر از هر شب به رختخواب رفتم و خوابیدم. صبح قرار بود که سارانگکوت برویم و طلوع آفتاب را از فراز کوه نگاه کنیم.
قسمت بعد : گشت و گذار در پخارا
سلام سپاس من روی نپال باید صحبت میکردم کلی اطلاعات از کلی سایت های جورواجور پیدا کردم ولی تازه به یادداشتهای شما رسیم .کاش سفرنامه تون کامل دستم بود کاملتر میتونستم صحبت کنم.به بقییه سفرنامه هاتون هم سرمیزنم. شاد باشید