پیش از شروع:
اگر خواندن سفرنامه نپال را از این قسمت شروع میکنید، خواندن نه قسمت قبل هم شاید برای شما جذاب باشد ۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴ ، ۵ ، ۶ ، ۷، 8، 9
بعد از دیدن زیباترین طلوع آفتاب، برای صبحانه به مسافرخانه بازگشتیم. گرچه صبحانه نپالی شامل تخممرغ آبپز و سيبزمینی پخته و تا حدی سرخشده کمی تکراری شده بود، اما زيبایی محيط و آرامش فضا، خوردن صبحانه را دلانگیزتر میکرد.

(نشانی ایمیل مسافرخانه bandipurcafe@gmail.com ، شماره تلفن : 693395 ، 065690274 ) این نشانی و تلفن را روی دیوار زده بودند، صحت و سقمش بر عهده خودشان!
بعد از صرف صبحانه همراهان به گشت و گذار در اطراف دهکده پرداختند و من که هنوز مست مناظر طلوع خورشید بودم برای استراحت به اتاق بازگشتم و دوباره در فضایی پر از صدای نسیم و آواز پرندگان به خواب رفتم.
همگی دوست داشتیم که اقامتی بیشتر در بندیپور داشته باشیم و البته توصیه عقلای قوم نیز بر یک اقامت دو روزه در بندیپور است که به دلیل فشردگی برنامه مجبور به ترک بندیپور بودیم.
موقع تسویه حساب با پیرزن مسافرخانهدار، راهنمای گروه پول خوبی را (بيش از توافق) به او پرداخت کرد که به نظر میرسید که خیلی خوشحال است. خوشحالی او برایم زیبا و راضی کننده بود.
هوا بسیار آفتابی و لطیف و زیبا بود و قدم زدن در تنها کوچه تاریخی و قدیمی بندیپور احساس سیر در تاریخ را به دست میداد. اما چارهای جز ترک بندیپور و به پایان بردن تدریجی سفر نبود.

نکتهای که باید در مورد رفتن وآمدن به بندیپور بگویم این است که برای آن در صورت استفاده نکردن از ماشین دربست، راههای متفاوتی وجود دارد که البته همه از روستای دومره بازار (Dumre Bazaar) در میانه راه کاتماندو-پخارا شروع میشوند. یکی از راهها که به نوعی کوهپيمایی محسوب میشود، استفاده از یک مسیر قدیمی است که سالیان بسیار مورد استفاده بوده است. این مسیر مشتمل بر حدود سه ساعت کوهپيمایی پيوسته میشود که دارای جاذبههای دیداری بسیار است.
روش دیگر هم این است که در دومره بازار، از مينیبوسهای محلی و یا جیپهای کرایهای استفاده کنید که ما برای برگشت از بنديپور از یکی از جیپهای کرایهای استفاده کردیم.


برای اینکه قصد داشتیم که به رفتینگ (قایقسواری در آبهای خروشان) بپردازیم و از آنجا که جیپ را به صورت دربست گرفته بودیم، از دومره بازار نیز گذر کردیم و پس از چند بار چانه زنی با افرادی که به ارائه این خدمات میپردازند، نهایت با پرداخت نفری 15 دلار به توافق رسیدیم. برای رفتینگ البته میتوان در پخارا و یا کاتماندو نیز از خدمات موسسات مختلف استفاده نمود با این تفاوت که هزینه رفتینگ سه ساعته را با احتساب مجوز رفتينگ (در نپال هر گونه فعالیت در طبيعت مجوز میخواهد)، خدمات رفت و آمد و یک شبه ناهار، چیزی در حدود 40 دلار میگیرند که در مقایسه این هزینه 15 دلاری تا حدی گران به نظر میرسد.
برای شروع رفتینگ شما باید به جلیقه نجات، کلاه ایمینی مجهز شوید. درون قایق یک بشکه پلاستیکی عایق شده وجود دارد که وسایلی مانند موبایل و دوربین و مدارک شما را در آن میریزند و درش را میبندند که در میان قایقسواری خيس نشوند و آسیب نبینند. قبل از شروع قایقسواری هم حدود بيست دقيقهای آموزش وجود دارد که توسط کاپيتان قایق به صورت کاملن جدی ارائه شده و نکات ایمنی گفته میشود.
کار خوبی که راهنمای گروه کرد این بود که به راننده جيپ هم گفته بود که با ما به رفتینگ بیاید و او را که سالیان بسیار در جاده کنار رودخانه تريشولی به مسافرکشی پرداخته بود از حسرت قایقرانی در رودخانه درآورد.
رفتينگ ورزش بسیار پرهیجان و مفرحی است به خصوص اینکه د رمیانه محيط زيبایی مانند رودخانه تريشولی صورت بگیرد. نکته دیگر در مورد رفتینگ این است که در نپال خدمات رفتینگ در سطوح مختلفی ارائه میشود که سادهترین آن در رودخانه تريشولی است (البته اصلن کم هیجان نيست) میتوان حتی یک برنامه مسافرتی بین کاتماندو و پخارا و یا شهرهای دیگر را همراه با اقامت شبانه در کنار رودخانه ترتيب داد که به نظرم برای کسانی که وقت این کار را دارند هم بسیار جذاب خواهد بود و هم اینکه از مسافرت خسته کننده با میدلباس بهتر خواهد بود. چیزی که هیچوقت از برنامه رفتینگ رودخانه تريشولی فراموش نمیکنم، همان راننده جيپ است که در یکی از تندآبها به بیرون قایق پرت شده بود و کاپيتان قایق او را با پارو به درون قایق کشیده بود. تصور کنید مرد میانسال چاق وکچلی را آب حسابی خورده بود و تا حدی هم ترسیده بود. او که کم و بیش در میانه راه با ما به انگليسی حرف میزد، انگليسی را به کل فراموش کرده بود و به زبان نپالی تند و تند به خودش (و شاید هم به ما) بد و بیراه میگفت و البته با توجه به صداقت ذاتی نپالیها حتی عصبانيت جذابی داشت.
وقتی که به انتهای برنامه نزدیک شدیم، کمی حالش جا آمده بود، از او پرسیدیم که آیا این اولین رفتینگ تو بود، پاسخ داد اولین و آخرین!
پس از رفتینگ کنار جاده ايستادیم که با اتوبوسهای محلی به کاتماندو برویم. البته اخیرا ماشينهای تويوتا هايس هم به وسايل حمل و نقل بین پخارا و کاتماندو اضافه شده که باهزینه حدود ششصد روپيه برای هر نفر سرويس سریعتری و راحتتری را هم ارائه میدهند. به هر ترتيب سوار یک اتوبوس محلی که به نظر میرسید (مطمئن نيستم) از هند آمده است شدیم. این اتوبوسها در نگاه اول بسیار اوراق و ابتدایی به نظر میرسند. اما پس از دقایقی آدم متوجه میشود که در ذات مردمی که اینجا نشستهاند، صفا و صميمتی بیانتها وجود دارد که تکنولوژي و راحتی آنها را از خودی خود دور نکردهاست. با خود فکر میکردم که این رفاه ظاهری توام با دغدغههای روزمره چقدر ما را از خودی خود دور میکند و این مردم که اینجا نشستهاند چقدر خودشان هستند.
با افراد مختلفی صحبت میکردم که یکی از آنها یک کارگر بود که در کنار دخترش نشسته بود. وقتی در صحبت با من متوجه شد که در زمینه فناوری اطلاعات مشغول به کار هستم دخترش را که در دانشگاه کلکته هند مهندسی کامپيوتر خوانده بود به من معرفی کرد. دخترش بسیار باسواد بود و انگليسی را با لهجه خیلی عالی صحبت میکرد. عجیب بود. این دانش و سواد کمتر تاثیری را در ظاهر ساده و متواضع او نگذاشته بود. هفتاد، هشتاد کيلومتری را که در سه چهار ساعت طی شد، به خوبی با مردمان نپال گذراندم. شب هنگام بود که به کاتماندو رسیدیم.
باورم نمیشد، یک روز که با معنويت و زيبایی طلوع آفتاب شروع شده بود، رفتينگ و هیجان، صحبت با نپالیها و تفکر. آیا از خودخواهیهای خود دور شده بودم؟ نه.. انسان به سختی آدم میشود. خیلی شدید احتیاج به تنهایی داشتم. باید با خود بودم و فکر میکردم.
از روزی که متوجه شدم که راهنمای گروه مسافرخانه کوفتی تبت را برای بازگشت رزرو کرده است، قصد برگشتن به آنجا را نداشتم. برای همین از برنامه موازی خود استفاده کردم و تصمیم گرفتم که به محوطه جنگلی گوکارنا بروم. نپال هم مثل ایران است، یعنی وقتی از اتوبوس پیاده میشوید رانندههای تاکسی به دور شما حلقه میزنند و دورهتان میکنند تا بالاخره سوار تاکسی آنها شوید. به کنار یک تاکسی رفتم تا رانندهاش آمد. وقتی اسم گوکارنا آمد، فکری کرد و گفت که خیلی دور است! می شود دو هزار روپیه!! از دور بودن آن جا خوردم. به هر حال بر اساس قاعده کلی چانهزنی در نپال پيشنهاد هفتصد و پنجاه روپيه را به او دادم تا در نهایت روی هزار روپيه باهم به توافق رسیدیم. پس از مدتی دوباره در حال خارج شدن از شهر بودیم و تاکسی وارد یک جاده خاکی شد! اعتراف میکنم که حسابی ترسیده بودم. جثه کوچک مرد نپالی و موقعیت من که در صندلی عقب نشسته بودم کمی امیدوارم میکرد که احتمال اینکه بخواهد او بلایی را بر سرم بیاورد کم است. متاسفانه شماره پليس را هم نداشتم! سخت احساس درماندگی میکردم. یک جاده خاکی سوت و کور، شب تاریک و احساس عجیبی از تنهایی همه باهم من را در بر گرفته بودند. بعد از مدتی به یک دهکده مانند رسیدیم که مغازهای در آن بود. راننده توقف کرد و به زبان نپالی از مغازه دارهای اطراف چیزهایی را میپرسید. اگر خوشبین بودم میبایست فکر کنم که نشانی هتل را بلد نيست و در حال پرس و جو برای آن است و اگر بدبین بودم… . چارهای جز خوشبینی نبود. شماره هتل را داشتم و سعی کردم با هتل تماس بگیرم که متاسفانه این پیغام گفته میشد که چنین شمارهای در شبکه وجود ندارد! به سعی و خطا روی آورده بودم تا بالاخره موفق شدم که با هتل تماس بگیرم و گوشی را به راننده دادم. راننده خیلی خوشحال شد که آدرس را درست آمده و خوشحالتر از اینکه بقیه نشانی را پرسید… اما آن کسی که واقعن خوشحال بود من بودم که از خیالات عجیب و غریب در مورد رانندههای پاک نپالی خلاص شده بودم. همانجا بود که تصمیم گرفتم در سفر بعدی به هر جای دنیا حتما از GPS استفاده کنم و خودم را اینقدر عذاب ندهم. حدود یک ربع به یک ناحیه جنگلی رسیدم و چند دقیقه بعد جاده اختصاصی مجتمع اقامتی سیاحتی گوکارنا که در ابتدای آن یک فرد با لباس نظامی ایستاده بود و با دیدن ما احترام نظامی گذاشت! چند دقیقهای طول کشید تا به هتل رسیدم. هتلی بسیار زیبا بود با هوایی دلپذیر و نغمه شبانه جانوران به گوش میرسید. با پیاده شدن از ماشین، یک دختر جوان با لباس رسمی هتل به استقبال من آمد و وسایل و کوله را کمکم برداشت و به پذيرش هتل رفتیم. عجیب بود که خودش کار پذيرش هتل را هم انجام میداد. برایم توضیح داد که هنگام تعويض شيفت هتل است و چون خدمتکاران در حال تعويض شيفت هستند، کسی به کمک من برای آوردن وسايل نیامده! احترام به مشتری مانند گلبولهای قرمز در خون او جاری بود. همه چیز عالی به نظر میرسید. کمک کرد تا وسایلم را به اتاق بیاوریم. اتاق بسیار منظم، تمیز و عالی بود. چون خسته بودم خیلی زود به خواب رفتم و دوباره صبح زود بیدار شدم و برای قدم زدن صبحگاهی به محوطه بینظير اطراف هتل رفتم.

صدای پرندگان از هر درختی به گوش میرسید، میمونها در اینطرف و آنطرف از در و دیوار هتل بالا میرفتند، شاید برای این بود که روی شیشه پنجرهها نوشته بود که هیچگاه توری را کنار نزنید و به میمونها هم غذا ندهید! البته این نوشته در بسیاری جاهای دیگر نیز با همین موضوع به چشم میخورد. گوزنها اطراف محوطه سرک میکشیدند. یک سمفونی همه جانبه از درختان و پرندگان و حیات وحش در اطراف هتل در حال اجرا بود.


هتل هر روز ساعت هفت و نیم برنامه ورزش یوگا داشت که تصمیم گرفتم در آن شرکت کنم. بسیار آرامشبخش و خوب بود و بعد هم یک صبحانه کامل و عالی در محوطهای زيبا

از اینکه تنهایی را انتخاب کرده بودم راضی بودم. فرصت خوبی هم برای رفع خستگی سفر بود و هم برای تفکر… ساعاتی را به ورزش و گشت و گذار اختصاص دادم تا اینکه نوبت به ناهار رسید. از شانس خوب من یکشنبهها در هتل برنامه باربیکیو بود که غذا را با توجه به انتخاب هر کس جلوی روی او طبخ میکردند و البته انتخابهای گستردهای نیز وجود داشت. دوازده روز بود که به گیاهخواری رو آورده بودم، شاید برای همین بوی کباب کمی دلم را نوازش میداد!

موقع برگشت بود و من پر بودم از خاطره و فکر و انديشه. هتل سرويس رایگان برگشت به فرودگاه را فراهم کرده بود و بیدغدغه به فرودگاه آمدم. کمی با پليس فرودگاه خوش و بش کردیم و کارهای اداری و البته زمانبر بازگشت را انجام دادیم. آنجا همسفران را دوباره دیدم. راهنمای گروه حدود هشتاد دلاری را که صرفهجویی کرده بود به من پس داد. این کار جدا از جنبه اقتصادی آن، از نظر اخلاقی برایم ارزشمند بود. او میتوانست این کار را انجام ندهد و کسی هم از ما متوجه این موضوع نمیشد، اما در کنار پرداخت بسیاری از هزینهها که بر عهده او نبود، او باقیمانده مبلغ را نیز به ما پس داد که حکایت از خوی انسانی او داشت.
حدود ساعت سه صبح بود که به ایران رسیدیم. در فرودگاه احساسم این بود که خبری از لبخند مدامی که یازده روز روی همه صورتها دیده بودم نيست. از فقر و تنگدستی در چهرهها و خیابانها خبری نبود، از شادی نیز…. دلم برای نمسته شنیدن تنگ شده بود و هنوز که هنوز است در فکر این هستم که دوباره روزی به این سرزمین بازگردم. حسی که در خیلی از سایتهای گردشگری در مورد آن خوانده بودم.
این جی پی اس و تکنولوژی چیز عجیبی است.وقتی هست هزار تا اشکال احمقانه بهم میزنه که تن مرحوم جابز رو تو گور میلرزونه و وقتی نیست فکر می کمی الان اگه بود چی می شد.شخصن باوجودیکه علاقه خاصی به فن آوری دارم و ازش زیاد استفاده می کنم،اما کم کم دارم رو میارم به روشهای کمی سنتی اما مطمئن برای مسیر یابی و جهت یابی.نقشه کاغذی! در واقع هرجا میخوام برم اول چند تا نقشه گوگل پرینت می گیرم میذارم جیبم.بعد هم دارم یاد می گیرم چطور شب و روز جهت یابی کنم.تجربه بهتری است از همراه داشتن مدام تکنولوژی های ناقص.یه حس اعتماد به نفس و آمیزش با طبیعت به آدم میده.خوبه
درست است. همین GPS و گوگل مپ من را در آنکارا برای من دردسر زیادی درست کردند که داستان آن را خواهم نوشت. هیچ گاه هیچ تکنولوژی مطلق نیست و باید فکر نبود آن هم بود.
سلام.عذرخواهی بابت تاخیر در جواب دادن به شما.راستش هنوز وقت نکردم سفرنامه نپال رو بنویسم.چون خیلی هم پر وپیمان و زیاد است.یه نکته جالب اینکه قبل از سفر به نپال،من جزییات سفرنامه نپال شما رو خونده بودم و خیلی هم استفاده کردم و برام جالب بود.
سلام, من با 3 تا از دوستان قصد سفر به نپال رو داریم, سفرنام شمارو خوندم, عالی بود.
فقط اگه ممکنه فایل lonely planet رو برام ایمیل کنید. خیلی خیلی ممنونم.
سلام, من با 3 تا از دوستان قصد سفر به نپال رو داریم, سفرنام شمارو خوندم, عالی بود.
فقط اگه ممکنه فایل lonely planet رو برام ایمیل کنید. خیلی خیلی ممنونم.
سلام
بسیار جالب و پر انگیزه نوشتید. از این بابت تشکر میکنم. من قصد دارم سفری به نپال داشته باشم. مطالب شما بسیار مفید بود. البته من در فکر اجاره آپارتمان هستم. اگر تجربه ای در این زمینه دارید خوشحال میشم نطرتون رو در این مورد بدونم.
اگر براتون مقدور هست فایل lonely planet رو برام ایمیل کنید.
با سپاس و موفق باشید.
سلام
فایل را که براتون ارسال خواهم کرد. البته در مورد آپارتمان تا آنجا من می دانم، نپال مثل اروپا نیست و همان هتل را با هزینه ای بسیار پایین می توانید بگیرید.
سلام
منم با دوستانم قصد سفر به نپال رو داریم
پر از اضطراب بودم به خاطر این سفر
ولی با خواندن سفرنامه شما خیلی مشتاقم به این سفر
بابتش ازتون ممنونم:)
سلام
ممنون بابت سفرنامتون. مفید بود و مختصر. لطفا فایل lonely planet را برای من ایمیل نمایید با تشکر مینا
سلام
سفرنامه شما رو با دقت خوندم و نکات مهمشو یادداشت کردم. ممنو از لطف شما. فقط یک سوال من و همسرم برای تعطیلات خرداد یعنی حدود ۱۰ خرداد بدون تور و مستقل میخایم به نپال و تبت سفر کنیم. به نظرتون هوا اونموقع چطوره؟ گرم و آزار دهنده نیست؟
ضمن اینکه به نظرتون بدون تور رفتن مشکلی پیش نمیاره؟
سلام
هوا اون موقع کمی گرم هست ولی آزاردهنده نیست. بدون تور رفتن نه تنها هیچ مشکلی به وجود نمی آورد که تجربه ای بسیار ارزشمند است. فقط در این شرایط حواستون به قیمت ها باشد و بدانید که در نپال گاهی می توان تا نصف قیمت اعلام شده را چانه زنی کرد. از طرف دیگر نکته ای که لازم هست بگویم به خصوص در مورد دستفروش ها این که آن ها را مجبور نکنید به هر قیمتی کالایشان را به شما بفروشند چرا که به طور عمده انسانهای فقیر و نیازمندی هستند و مراعات حال آن ها لازم است.
بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر پاسخگویی و توصیه هاتون. احتمالن بازم مزاحم میشم
سلام مجدد
ممکن هست فایل lonely planet v رو برای من ارسال کنید؟ و اینکه چند سوال دیگه هم دارم اگر اشکال نداره با ایمیل بپرسم؟
سلام.
سفرنامه خوبی نوشتید با جزییات مفید. بنظر میاد بعد از گذشت چند سال از تاریخ نگارش، هنوز صدر سفرنامه های نپال هست و میتونه مرجع باشه. من و همسرم تصمیم داریم که به سفر نپال بریم. چند تا سوال داشتم برای شما:
۱- طول این سفرتان چند روز بود؟ با اینکه تقریبا تمام جزییات رو نوشتید من یه جایی اون وسط ها دیگه نتونستم تعداد روزها رو تشخیص بدم. اگه مشخص تر بتونید بگید که مجموعا چند روزه بوده این سفر و هر جا چند شب اقامت داشتید ممنون میشم.
۲- اگه بخواهیم تجربه بیس کمپ اورست و اضافه کنیم به این مجموعه، اولا بنظرتون کجای سفر بگنجونیم، چند روز اضافه کنیم، و مهمتر اینکه آیا اواسط مهرماه برای اورست همچنان مناسب هست؟
۳- آیا توی ایران یا نپال تور برگزارکننده بیس کمپ سراغ دارید که شناخت داشته باشید بتونید معرفی کنید؟
۴- اگر که براتون دردسر نیست، کتاب لونلی پلنت رو برام ارسال کنید لطفا.
خیلی ممنون.
سلام ممنون بابت سفرنامه ی زیبایی که نوشتید?
میتونم از شما خواهش کنم که اون pdf رو برای من ایمیل کنید؟!