اگر خواندن سفرنامه را از این قسمت شروع میکنید، میتوانید قسمتهای اول و دوم را هم مطالعه بفرمایید.
صبح ساعت پنج بود که بیدار شدیم. هوا کاملن تاریک بود و یک شب تمام عیار محسوب میشد! زود بیدار شدن ما بخشی به دلیل زود خوابیدن دیشب بود و بخشی هم به دلیل اینکه عادت خواب ما بر اساس ساعت ایران بود و بر این اساس ساعت هفت و نیم صبح محسوب میشد و تا حدی هم دیربیدار شده بودیم. خیلی دوست داشتم که به کنار ساحل بروم که تنبلی از یک طرف و هنوز آن حس عدم اعتماد به محیط باعث شد صرف نظر کنم. بعد از دوش گرفتن و صحبت اینترنتی با ایران و اینترنت بازی ساعت ۸:۳۰ خود را برای صبحانه مسافرخانه آماده کردیم که بسیار خوب بود. Lauren خدمتکار سفیدپوست مسافرخانه، بسیار محجوب و خجالتی بود ولی در مقابل بسیار کار خود را با دقت و اهمیت انجام میداد. تزیین کرهها و دستمال سفرههای روی میز با گل یکی از کارهای هر روز او بود که نحوه انجام آن برای من نکات آموزشی بسیاری را در مورد «اهمیت قائل شدن» به کار در بر داشت. از نظر او خدمتکاری در آن مسافرخانه مهمترین کار دنیا بود. وقتی از او پرسیدم که آیا از زندگی راضی هستی؟ خیلی مطمئن به من گفت «بله». کاش ما هم یاد میگرفتیم در هر شغلی که هستیم، بدون توجه به مشاغل دیگری که دیگران دارند، وقت و ذهن خود را صرف رضایت از خود و شغل خود کنیم و به سادگی بخشی از دنیای اطراف خود را زیبا ببینیم. این چنین بود که در آن صبحانه امواجی از زیبایی تفکر آدمهایی خیلی عادی و معمولی بر ذهن من میتابید و من پر میشدم از این همه احساس خوب.
Corrie مدیرمسافرخانه هم کنار میز ایستاده بود و هم از نزدیک بر کیفیت پذیرایی نظارت میکرد و هم راجع به کیپتاون و برنامههای امروز صحبت میکرد. این حرکت کنار میز ایستادن میزبانها را من در سایر جاها نیز دیدم. شاید برای من اوایل کمی سخت بود. ولی به زودی عادت کردم و متوجه شدم که میزبان میخواهد مطمئن شود که هیچ کم و کاستی در پذیرایی او وجود ندارد.


بعد از صبحانه قرار شد که تور کیپتاون گردی را شروع کنیم. از پیش بلیت اتوبوسهای شهرگردی را برای یک برنامه دو روزه خریده بودیم که با تمام تورهای پیرامون آن حدود نفری ۲۵ دلار شده بود. در این برنامه دو روزه میتوانستیم به دفعات از این اتوبوسها بر حسب تور آبی رنگ که طولانیترین مسیر به حساب میآمد استفاده کنیم و از تور شبانه + تور پیاده + قایقسواری در کانال بهره ببریم که البته به نظر من فرصت انجام همه موارد آن کمتر به وجود میآید.
اتوبوس طبق برنامه ساعت ۹:۲۰ در ایستگاه حاضر بود. یک دختر کم سن و سال زیبا و سیاه پوست با پولیور و کلاه کاموایی قرمز که لباس رسمی کارکنان اتوبوس محسوب میشد به ما با روی خوشآمد گفت و برگه چاپ شده بلیت را گرفت که به هر دلیل که بود بارکد آن کار نمیکرد! به هر ترتیب ما را معطل نکرد و با دادن گوشیهای Head phone به ما گفت که هر کجا که دوست داریم بنشینیم. ما هم طبقه بالای بدون سقف اتوبوس را انتخاب کردیم و با وصل گوشیها به سوکت مربوطه هم از توضیحات پخش شده در مورد جایی که از آن عبور میکردیم استفاده میکردیم و هم از دیدن مناظر زیبای اطراف لذت میبردیم. هوا به خصوص در آن بالای اتوبوس کمی سرد بود. عدهای در مسیر ساحلی میدویدند، بعضی دوچرخه سواری میکردند و برخی هم در کافههای کنار خیابان نشسته بودند و حالش را میبردند. هوا تمیز بود و طراوت در محیط جاری. اتوبوس در هر ایستگاه که توقف میکرد، پخش آهنگهای شاد از Head Phone شروع می شد که آنهم البته لذت بخش بود.

در طول مسیر از محله Sea Point هم گذشتیم که بر اساس توضیحاتی که از Headphone پخش میشد محله یهودی نشین کیپتاون است و بالاترین سرانه جمعیتی را نسبت به مساحت در کیپتاون دارد. بعد از کنار استادیوم جامجهانی کیپتاون، یک بیمارستان و محله Green Point رد شدیم تا به ایستگاه شماره یک اتوبوس که کنار آکواریم بزرگ دو اقیانوس قرار دارد رسیدیم.

برنامه صبح ما به دیدار آکواریم اختصاص داشت. بلیتها را اینترنتی خریده بودیم – هر نفر ۱۳۱ رند که میشود حدود چهل هزار تومان و خوبیش این بود که لازم نبود در صف خرید بلیت قرار بگیریم و مستقیم وارد شدیم. روی دستانمان را هم مُهر نامرئی زدند که اگر خواستیم که از محوطه آکواریم بیرون برویم، در طول همان روز بدون نیاز به تهیه بلیت بتوانیم دوباره وارد شویم.
آکواریم دو اقیانوس یکی از جاذبههای برتر گردشگری کیپتاون است که به نظر من هر گردشگری باید آن را در برنامه خود قرار دهد. یک برنامه متنوع برای بزرگسالان و یک برنامه آموزشی جذاب برای کودکان که توجه خاصی به آنها شدهاست و برنامههای متنوعی برای آنها در نظر گرفته شده است.
تنوع بسیار زیادی در نمایش زندگی زیرآب و کنار آب این آکواریم وجود دارد. ماهیهای اقیانوس اطلس، اقیانوس هند، زندگی میکروسکوپی درون آب همه و همه یک لحظه آدم را در گیجی مفرطی فرو میبرد. من، منِ آدمیزاد کجای این دنیا قرار دارم و چقدر بیخبرم از گستردگی زندگی و چه به سادگی در غرور خود غرق میشوم و خود را مرکز هستی میپندارم، در حالیکه شاید به سرسوزنی از ابعاد جهان پینبردهام. حدود سه –چهار ساعتی را در محوطه داخلی آکواریم بودیم.





بخش پنگوئنهای آفریقایی و پنگوئنهای صخره نورد! با آن ابروهای زیبا از جذابیت خاصی برخوردار بود، غذا دادن کارکنان آکواریوم به پنگوئنهای عزیز و دیدن شنای پنگوئنها از طرف دیگر آکواریوم بسیار دیدنی بود که دیدن آکواریوم کیپ تاون را برای همه گردشگران به یک «باید دید» تبدیل میکند.


در آفریقای جنوبی توجه خاصی همواره نسبت به محیط زیست وجود دارد. در بسیاری از مغازههای آنجا کیسههای کاغذی را به مشتریان میدهند و در سایر مغازه و مراکز خرید نیز پول کیسه پلاستیک را جدا با مشتری حساب میکنند تا اگر کسی کیسه لازم ندارد، آن را نخرد. در بخشی از آکواریوم هم با ارائه تصاویر واقعی و شبیهسازی بلایی که پلاستیک بر سر حیوانات بینوای دریایی میآورد، سعی در فرهنگسازی برای کاهش مصرف پلاستیک داشتند.


یکی از عادتهایی که آفریقای جنوبیها دارند این است که در خروجی هر یک از جاذبههای گردشگری خود یک فروشگاه نیز ایجاد میکنند که صنایع دستی وتیشرت و خنزر پنزر میفروشد. بعد که از آکواریم خارج شدیم ناخودآگاه خود را درون فروشگاه دیدیم و شاید یک ربعی را در فروشگاه گشت زدیم و من کمی سوغات خریدم برای همکاران. (اطلاعات بیشتر در مورد آکوآریوم)
برنامه بعد از ظهر ما، قرار بود که رفتن به باغ گیاه شناسی باشد. اما خسته بودیم. هوای بیرون مطبوع بود و بعد از خوردن بستنی که میتوانست اولین نشانه کنار گذاشتن رژیم لاغری باشد، کمی در محوطه Water Front قدم زدیم و عکس گرفتیم.
یکی از جاذبههای Waterfront میدان نوبل آن است که در آن جا مجسمه چهار برنده جایزه صلح نوبل از آفریقای جنوبی را نصب کردهاند.
و بعد هم ناخودآگاه جذب بازارچه صنایع دستی آن نزدیکی شدیم.
در ابتدای بازارچه مرد سیاهپوستی گیتار میزد و با صدای زیبا میخواند. هوایی دلانگیز، محیطی مطبوع و صدایی دلنشین، من را در حس خوبی فرو برد. یاد این جمله از فیلم پل چوبی افتادم که میگفت که «عشق یعنی اینکه حالت خوب باشه» و من حالم خوب بود و ذره ذره فضا پر از عشق بود.
بعد از گشت و گذاری اندک در بازارچه نوبت ناهار بود که نرمافزار Four Square روی موبایل من پیشنهاد یک رستوران خوب را میداد که ده دقیقهای با جایی که بودیم فاصله داشت. پیشنهاد آن را به دوستان دادم و همسفران هم میگفتند که پیشنهاد من به این دلیل است که برویم پیش همان دختر گارسون دیشب و البته چنین چیزی واقعیت خارجی نداشت!
بعد از حدود یک ربع به همان مجتمع تجاری دیشب رسیدیم. رستوران Willoughby & Co، خیلی شلوغ بود و یک صف چهل پنجاه نفره هم مقابل آن منتظر بودند تا جای نشستن پیدا کنند و ناهار سفارش بدهند. بیشتر خدمتکارها این جا سفید بودند. وقتی از آنها در مورد چقدر منتظر بودن و … پرسیدیم، خیلی برخورد خوبی نداشتند. چیزی که زیاد بود همان رستوران! به یک رستوران دیگر رفتیم و من به اتفاق یکی از دوستان همبرگر گیاهی سفارش دادیم. این رستوران هم خیلی شلوغ بود و پسرک گارسون، فرصت زیادی برای خوش و بش نداشت و البته جذابیتی هم برای سر به سر گذاشتن او وجود نداشت!
بعد از ناهار و کمی گشت زدن در مغازههای اطراف، دوباره به ایستگاه اول اتوبوس جنب آکواریوم رفتیم تا عازم باغ گیاهشناسی شویم. در راه از میانه بخش اداری-تجاری کیپ تاون رد شدیم که بسیار تمیز و البته به دلیل این که امروز روز تعطیل رسمی بود، بسیار خلوت بود. بعد از میان خیابان Long Street که یک محله نسبتن قدیمی محسوب میشود رد شدیم و بعد از حدود نیم ساعت به باغ گیاه شناسی رسیدیم.


کیپ تاون

وقتی که خواستیم که از اتوبوس پیاده شویم، متوجه شدیم که این آخرین اتوبوس است و با توجه به ساعت که زمان زیادی به غروب نمانده و بنابراین فرصتی برای بازدید از باغ نخواهیم داشت ترجیح دادیم که سوار اتوبوس شویم و مسیر گردش را ببنیم و از مناظر لذت ببریم.
اتوبوس جهانگردی (آدم یاد اتوبوس جهانگردی کارتون مورچه و مورچه خوار میافتد) دارای چهار مسیر متفاوت ولی دارای اشتراک است که میتوان مسیرها و برنامه حرکت را در سایت آنها مشاهده کرد. یکی از مسیرها که بنفش رنگ است و به عنوان افزونه رایگان مسیر آبی محسوب میشود، مربوط به بازدید از ناحیه قدیمی Constantia میباشد که مزارع بسیار منظم انگور و کارگاههای تولید شراب در آنجا قرار دارد که ما نتوانستیم از آنجا بازدید کنیم.
برای بازدید از کل دیدنیهای کیپ تاون شاید یک هفته هم زمان کمی باشد ولی در مجموع من فکر میکنم که با استفاده از برنامه همین اتوبوس جهانگردی میتوان در یک برنامه چهار – پنج روزه، بخش مهمی از دیدنیهای کیپ تاون را با صرفه جویی قابل توجهی در هزینهها بازدید کرد.
یکی از جاذبههای گردشگری که آنهم به دلیل فشردگی برنامهها ما نتوانستیم انجام دهیم، بازدید از جزیره روبن است. نلسون ماندلا، رهبر مبارزات ضد آپارتاید، دهها سال از زندگی خود را در زندان جزیره روبن گذرانده است که این زندان هم اکنون به موزه تبدیل شده است و به نظر من دیدن آن میتواند عبرت آفرین باشد.
به هر ترتیب بعد از گشت و گذار اتوبوسی در مسیر طولانی و بسیار زیبا و رویایی، دوباره به Camps Bay رسیدیم. از آنجا که قصد داشتیم شام را حاضری بخوریم، کمی از سوپر مارکتی که آنجا بود میوه و تنقلات خریدیم و به مسافرخانه رفتیم.
بعد از شام دوباره برای گشت و گذار شبانه به خیابان اصلی Camps Bay آمدیم که به نظر بسیار امن میآمد. با این حال وقتی از دور دو سه نفر سیاهپوست درشت هیکل دیدیم، تصمیم گرفتیم به مسافرخانه برگردیم و استراحت کنیم.
راهنمای سفر خوب و کاملی شده. ویدیوها هم خیلی ایده خوبیه.
من یه چیزی رو نفهمیدم که چرا اینقدر احساس ناامنی می کردی و اصولن دیدت نسبت به سیاه ها رنگ نژاد پرستی میده. ببخشید شاید زیادی رک گفتم اما شاید خب تجربه بدی داشته باشی که من نمی دونم بهرحال تسری دادن به همه فکر نمی کنم درست باشه
درست می گی.
این قسمت سفرنامه مربوط به روز اول هست و من هم حس نا امنی را داشتم و هم احساس ناخودآگاه نژادپرستی!
احساس نا امنی بیشتر به دلیل مطالبی بود که در اینترنت خونده بودم. کافی هست که به این لینک ها یک نگاهی بندازی
http://zeenews.india.com/slideshow/worlds-most-dangerous-cities-top-10_49.html
http://happylifestylejournal.com/15-most-dangerous-cities-in-the-world/11/
http://www.escapehere.com/destination/10-most-dangerous-cities-in-the-world-to-travel/3/
البته من توی قسمت اول هم نوشته بودم که سه نگرانی عمده در مورد سفر به آفریقای جنوبی وجود داره که با رعایت چند اصلی ایمنی ساده، تمام نگرانیها قابل رفع هست و یک سفر بسیار زیبا و جذاب انتظار هر توریستی را می کشه.
نکته دوم در مورد بوی نژادپرستی را هم درست می گی. در ابتدا اون حس را داشتم که به تدریج بر طرف شد.